مَلَکجان نعمتی، که برادرش، استاد الهی، از سر مهر او را «جانی» خطاب میکرد، در قریهی کُردنشین جیحونآباد به دنیا آمد و بیشتر دوران زندگانیاش نیز در آنجا سپری شد.
با این که در روستای دورافتادهای زندگی میکرد، زنی فعال و متجدد بود، و مشکلات و چالشهای عصر خود را به خوبی میشناخت. عمر او یکسره صرف سیر کمال معنوی، و دفاع از حقوق انسانها و خصوصاً زنان و کودکان شد. گرچه دفاع از این حقوق با عرف محیط زندگانیاش در تعارض بود.
مَلَکجان در خاندانی از تبار عارفان قرن هفتم هجری به دنیا آمد. حدود دویست سال پیش از تولد او، اجدادش در روستای جیحونآباد مستقر شده بودند. جیحونآباد روستایی در سه فرسنگی کوه بیستون است که کتیبههای مشهور داریوش اول، پادشاه هخامنشی را بر سینهی خود دارد. در ابتدای قرن بیستم، جیحونآباد قریهای بود با خانههای خشتی و کاه گِلی، و حدود صد خانوار که معیشت آنها، عمدتاً از راه کشاورزی و دامداری تأمین میشد.
حاج نعمتالله مُکری جیحونآبادی (۱۲۵۰-۱۲۹۸ شمسی)، پدرِ ملکجان که به نیکنامی و درستکاری شهرت داشت، مدتی دستیار حاکم منطقهی کرمانشاه بود. اما بعد از یک تجربهی عمیق روحانی، از تعلقات این جهانی کناره گرفت و عمر خود را وقف معنویت کرد. زندگانی او، از آن پس به ریاضت و مراقبه، تألیف و راهنمایی حقجویان و پرداختن به موسیقی معنوی گذشت. شخصیت جذاب و گیرای حاج نعمتالله، باعث شده بود که حتی خارج از حوزهی فعالیت و محل زندگیاش از نفوذ و احترام فوقالعادهای برخوردار باشد.
از جمله تألیفات حاج نعمتالله کتاب منظوم شاهنامه حقیقت (حقالحقایق)، مجموعهای از تاریخ حماسی معنوی است. این کتاب اولبار، تحت نظر محقق و خاورشناس برجستهی فرانسوی، هانری کربن در دههی چهل شمسی در تهران به چاپ رسید.
ملکجان، پنجمین فرزند از هفت فرزند خانواده، در نوزدهم آذر ۱۲۸۵ شمسی، به دنیا آمد. پدرش پیش از تولد او، به نزدیکان بشارت داده بود که روحی استثنایی وارد خاندان خواهد شد. در آن زمان، نورعلی (۱۲۷۴-۱۳۵۳ شمسی) فرزند ارشد حاج نعمتالله، که یازده ساله بود، استعداد معنوی چشمگیری از خود نشان میداد. حاج نعمتالله، برخلاف رسم محلی که دختران را خوار میشمردند یا اصلاً به حساب نمیآوردند با توجه و دقت خاصی به آموزش معنوی و اخلاقی ملکجان همت گماشت.
ملکجان سیزده سال بیشتر نداشت که پدر را از دست داد و تا پایان عمر، همواره جامهی سفیدی به تن میکرد که پدر در کودکی، برایش مقرر کرده بود.
نزدیک به چهارده سالگی، ملکجان دردی جانفرسا در چشمهای خود احساس کرد، که با گذشت زمان شدت مییافت و از بیناییاش میکاست، تا اینکه در حدود بیست سالگی بیناییاش کاملاً از دست رفت.
ملکجان در این باره میگوید:
خداوند چشمهایم را گرفت، ولی دری به عالم معنا برایم باز کرد. کسی نمیتواند تصور کند چه نفعی بردم.
بعدها بر این گفته میافزاید:
نابیناییام بود که مرا از دنیا جدا کرد و افقهای نادیده را به من نشان داد.
راهنمای ملکجان برایِ دست یافتن به «افقهای نادیده»، کسی جز برادرش استاد الهی نیست:
… اگر واقعاً رهنمای مجربی انتخاب نمیکردم، … چیزی در مسلک اجدادیمان نبود که مرا جلب کند. … وقتی چنین کسی را انتخاب کردم به حرفش اطمینان پیدا کردم. … شخصاً فقط حرف او را قبول میکنم … .
عوالم روحی چنان پیچیده و وسیع است که بعد از پدرم سر در گم میشدم. مدام در پی یافتن یک راهنما بودم تا مرا به سر منزل مقصود برساند. این احوالات گمگشتگی تا حدود سی سالگی همراهم بود. بعد از آن، راهنما را در وجود برادرم یافتم. هر چه فهمیدم و یا بعدها درس دادم، از تعلیمات و راهنماییهای اوست. هر چه میدانم از اوست. چقدر خوشحال شدم که به شاگردی قبولم کرد.
ملکجان که بعداً استاد او را شیخ جانی خطاب کرد، در تمام مدت زندگانیاش، با اجازهی برادر، به راهنمایی اهالی روستای محل و مناطق اطراف همت گمارد. شفقت او شامل تمامی کسانی میشد که به دیدنش میآمدند و اغلب طلب شفای عزیزی، یا رفعگرفتاری یا حتی تقاضای فرزنددار شدن داشتند. شیخ جانی با مهربانی و سخاوت به همگی رسیدگی میکرد.
پس از رحلت استاد، شیخ جانی ارتباط درونی خود را با استاد حفظ کرد و همت به تعمیم آموزههای او گماشت. شیخ جانی میگفت: «حتی بعد از ترک ما، به آموزش من ادامه داد و هرگز مرا به حال خود رها نکرد.»
شیخ جانی در سال ۱۳۷۲ شمسی به علت بیماری و به تقاضای خانوادهاش، زادگاه خود را ترک کرد، و برای مداوا به فرانسه رفت و در آنجا در تیر ماه ۱۳۷۲ شمسی، در سن هشتاد و شش سالگی دنیای خاکی را ترک گفت. آرامگاه شیخ جانی واقع در روستای بایو در اُستان پرشِ فرانسه است.
خلوص مطلق، فضایل بیبدیل و خدمات بی وقفه، شیخ جانی را در نظر کسانی که او را میشناختند به مقام یک قدیس رساند. یاد و یادگارهای به جای ماندهی ملکجان، همچنان در خاطرها عزیز است.
از شیخ جانی حدود چهل دستنوشته به کُردی و فارسی باقی مانده که گویای تجربیات معنوی و راز و نیازهای درونی او با مبدأ است. در این میان، توصیهها و اندرزهای قاطع و راهگشایی به جویندگان حقیقت و شرح عوالم پُرشور معنوی به نظم نمایانگر قریحهی او در شاعری است.
شیخ جانی دربارهی گذر بیامان زمان هشدار میدهد، و بر ارزش لحظه و حال تأکید میورزد: «عمر بشر کوتاه نیست، ولی وقت بشر موقت است».