کتاب مَلَک‌جان نعمتی اولین بیوگرافی مشروح درباره‌ی ملک‌جان است که به مناسبت یک‌صدمین سال تولد او،‌ اول بار به زبان فرانسه (۱۳۸۶ش) نوشته شد و سپس به زبان‌های فارسی (۱۳۸۸ش)، ایتالیایی (۱۳۸۹ش)، آلمانی (۱۳۹۰ش) و انگلیسی (۱۳۹۱ش) ترجمه شد. این کتاب ضمناً حاوی مجموعه‌ای است از اشعار عرفانی، گزیده‌ای از درس‌ها و مشاهدات او که حاصل یک عمر تجربه‌ی شخصی او را در بر می‌گیرند:

Malak Jan Nemati Book Persian

 

عمر بشر کوتاه نیست، ولی وقت بشر موقت است؛ مثل گُل می‌ماند، باید به طوری آن وقت را بگذرانی که لذت از آن برده باشی.


هر چه برایمان پیش بیاید، باید از آن درس بگیریم.


درک حقایق از هر چیزی برای انسان بهتر است. سعی کنید چشم حقیقت‌بین و فکر حقیقت‌بین پیدا کنید تا دیگر فریب ظواهر را نخورید.


تلقین به نفس بسیار خوب است، از هر کس بر نمی‌آید به نفس خود تلقین کند، این خودش مرتبه‌ای است. باید به جایی برسد که حرف خودش به خودش اثر کند.


بشر خواه ناخواه باید وارد معنویت شود و سیرکمال کند، بنا بر این حرف کسانی که می‌گویند «نمی‌توانیم» و «می‌ترسیم »، صحیح نیست.


سالک وقتی [دنیا برایش کشش و جاذبه ندارد و] قلبش از دنیا گرفته است، نشانه‌ی این است که حال روحی‌اش خوب است، ولی وقتی نسبت به دنیا دلش شاد باشد، وضع روحی‌اش خوب نیست.


چیزی که ما آن را امتحان خدا می‌گوییم برای این است که انسان معترف به ضعف خود شود.


سالک باید در زندگی از حقش دفاع کند. کوشش کند و جدیت به خرج دهد، ولی در انتظار نتیجه نباشد.


وقتی نفس غلبه کرد، درد دین از بین می‌رود.


وقتی به سالک خبر دنیایی بد یا خوب می‌رسد، باید قلبش تکان نخورد و تحت تأثیر قرار نگیرد.


خدا در هر زمانی، برای آن زمان فکر می‌فرستد. بشر باید مطابق زمان خودش فکر کند. مقام معنوی هم باید مطابق با زمان رفتار کند.


روح در مبارزه با نفس اماره ترقی می‌کند نه در رفاه. اگر کسی هدفش را دوست دارد، باید مبارزه کند. مثلاً انبیا و اولیا چه لذتی داشتند که آن‌قدر مصیبت تحمل کردند.


برای کسی که در معنویات فعال است همیشه منفی درست می‌شود. اگر انسان محبت نکند، اثر منفی انسان را تکه تکه می‌کند. همیشه باید قوه‌ی منفی در برابر سالک باشد و باید به واسطه‌ی این منفی خود را تصفیه کند.


هر مکتبی، چه ظاهری و چه باطنی، یک نوع ابزار دفاعی دارد؛ ابزار دفاعی ما نیکی کردن به مردم است، حتی اگر مردم ناسزا هم بگویند مهم نیست. ما چیزی غیر از این نداریم. خدا نیکی در اختیارمان گذاشته نباید هم به خاطر مردم بکنیم.


مادیات، محبت را از بین می‌برد، حتی محبت اولاد را.


فرق بین فکر و هوس این است که آدم وقتی هوس دارد، دیگر فکرش قسمت منفی آن کار را بررسی نمی‌کند و فقط به خود می‌گوید این کار را کنم و … آن کار را کنم.


هر چه بخواهید کسب کنید باید در این دنیا کسب کنید. آن دنیا جای نتیجه‌گیری است.


شخص قانون طبیعت را به طور متعادل رعایت کند بسیار خوب است، حادش بد است، مشروعش به حدی خوب است که جزو راه سلوک محسوب می‌شود.


همیشه به خودم تلقین می‌کنم «ای خدا، امیدوارم چنان مرا پرورش بدهی که غیر از تو از چیزی لذت نبرم.» تلقین این مطلب کمک می‌کند انسان دنبال لذات دنیوی نرود.


رسیدم به جایی که حرف «میم» ندارم: می‌کنـم، … می‌گویـم، … می‌خواهـم، و … . مرحله‌ی تسلیم و رضاست. در این مرحله شخص بدون تفاوت [بر حسب وظیفه] کار می‌کند.

 


 

مجموعه‌ی زیر گزیده‌ای است از اشعار ملک‌جان که به زبان مادری‌اش، یعنی کُردی، سروده شده و به صورت دست نوشته موجود است. او خود را شاعر نمی‌دانست؛ سروده‌هایش اندک است، اما این اندک، نمایانگر شور و شیدایی‌ اوست، و عشقش به معبود حقیقی و شناختش از مراتب معنوی است.

 

دست نشانده

بی‌رنگ و بوست
یارم کسی است که بی‌رنگ و بوست
نه خشم باشد نه مِهر
نه خُلق و نه خو
نه زمان نه مکان
نه کهنه نه نو.
هرچیزی هر صفتی به او نسبت بدهم
کفر است
کافرم
غافلم.

در پی وصلش
ای دل
پریشان باش
سرگرم رنگ و بو مباش.
رنگ و بو و نور و هر چه هست
مخلوق است
راه نجات نیست برای تو.

مگر آن یار
به یاری استاد
از من راضی شود
و آزادم کند.
استاد نورعلی مرا رهنمای راه است.
من سراپا گناهم
او مرا پناه است.
جانی بودم بی‌جان
مرده‌ی قبرستان
استادم زنده کرد
دست نشانده کرد.

۲۵ تیر ۱۳۲۰ ش

 


 

چهچه‌زن

ای دل
بلبل باش.
ای دل
مست مست
مثل بلبل باش.
بر شاخ گل
مرغت
چهچه‌زن باشد
و دلت
جویای نقطه‌ی عطر گل.
و در این حال
از شب تا سحر
یا قدوس بگو.

نقطه‌ی عطر گل
سبب مستی بلبل است
و مستی سبب سیر کمال.
تا مست نشوی
و از خود نگذری
نخواهی گذشت
از این راه پر خطر.

منافق نباشید
مثل سردتنان
در زمستان مرده
زنده در تابستان.

اردیبهشت ۱۳۳۲ ش

 


 

ای تویی که تویی

به هر جا می‌نگرم
جز تو کسی نیست
ای یکتای بی‌همتا
فرد فریادرس!
در و بام و تاق
همه یکسر تویی
و به غیر از تو
هیچ‌کس نیست.
در هر مظهری که آمده‌ای
و در هر مظهری که بیایی
کی از خود جدایی
ای تویی که تویی!
چشم دوبین را تو خود از من گرفتی
مقام وحدت را به من نمایاندی.
زمین و آسمان و دنیا و عقبا
همه خود تویی
ای یکتای بی‌همتا.
طالب و مطلوب
عابد و معبود
همه خود هستی
ای واجب‌الوجود.
قربان قدرتت که
در آن واحد
هم استادی و
هم شاگرد.

در پرده‌ی راز
چطور نهان هستی
که شعور من
از شناخت تو
روشن نمی‌شود؟

۱۰ آذر ۱۳۳۲ ش

 


 

مظهرالعجایب

هم کبریتی هم چراغ
هم باغبانی هم باغ
هم بلبل و هم چهچه
هم عطری و هم غنچه
هر ساعت
تو خود به صد رنگی
هم صلحی
هم جنگی
مظهرالعجایبی
هم حاضری
هم غایبی.

۱۲ آذر ۱۳۳۲ ش

 


 

در این باغ

در این باغ
ای بلبل
تا کی ماندن
و جان را بر چوب خشک نهادن؟
برف و سرما
راه‌ها را همه بند آورده.
مُردی از سرما
برگرد به وطن!
برف را مگر نمی‌بینی در باغ؟
به عشق کدام گل مانده‌ای
ای بلبل؟
برو به وطن
که دائم بهار است
گل و غنچه هزار هزار است.

دی ۱۳۳۴ ش

 

تصاویر این صفحه از حسین زنده‌رودی نقاش معاصر است.